جدول جو
جدول جو

معنی آب آسیا - جستجوی لغت در جدول جو

آب آسیا
آسیا که بزور آب گردد
لغت نامه دهخدا
آب آسیا
آسیا که بقوت آب گردد
تصویری از آب آسیا
تصویر آب آسیا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب آشنا
تصویر آب آشنا
کسی که شناوری بداند، آشنا به آب، شناگر، برای مثال کسی کاندر آب است و آب آشناست / از آب ار چو آتش نترسد رواست (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سیه
تصویر آب سیه
آب سیاه، از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سیاه
تصویر آب سیاه
آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید:
ز سهم خدنگت بروز سپید
درآید بچشم خور آب سیاه.
کمال الدین اسماعیل.
و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان).
- آب سیاه آوردن چشم، زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن.
- آب سیاه ناقص، درجۀ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد.
، آب عظیم و عمیق: بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامۀ شرف الدین) ، طوفان، مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید:
زردگوشان بگوشه ها مردند
سر به آب سیه فروبردند.
نظامی.
من و آب سرخ و سر سبز شاه
جهان گو فروشو به آب سیاه.
نظامی.
جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک
چو راضیم بیکی نان و آبک انگور.
ابن جلال.
، سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دود:
آب سیه از زمین برآمد
مرگ از در آهنین برآمد
بارید بباغ ما تگرگی
وز گلبن ما نماند برگی.
نظامی.
خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحهالصدور راوندی) ، مداد. نقس. زگالاب. دودۀ مرکب:
آب سیه خورده چنان گشت مست
کش چو نگیرند بیفتد ز دست.
امیرخسرودهلوی (در وصف قلم).
، و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است
لغت نامه دهخدا
نام دره ای در نزدیکی شهر قنوج در هندوستان
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
آنکه شناوری داند. آنکه معرفت بسباحت دارد. سباح. شناگر. (فرهنگ اسدی) :
کسی کاندر آب است و آب آشناست
از آب ار چو آتش بترسد رواست.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع قریۀ طایقان قم است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
فأس الرحی. سنگ زبرین آسیا. در التفهیم آمده: وز دنبال او (فرقدان) دیگرستارگان سخت خرد شکلی همی آید همچون هلیله و گروهی ماهی نام کنند. و آنک چنین داند که قطب اندر میان اوست او را تبرآسیا نام کند زیرا که بر خویش همی گردد.بیرونی در نسخۀ عربی التفهیم گوید: یسمیه بعضهم سمکه و بعضهم فأس الرحی لاعتقادهم فی القطب انه وسطها
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب آشنا
تصویر آب آشنا
آنکه شناوری داند، سباح، آنکه معرفت به سباحت دارد، شناگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب آمیز
تصویر آب آمیز
مخلوط با آب ممزوج با آب. باآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پد آسیا
تصویر پد آسیا
چوب آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سیاه
تصویر آب سیاه
کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سیر
تصویر آب سیر
آنکه مانند آب حرکت کند چاروای خوش رفتار چهارپای خوش راه
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که رنگ آن تیره و کدر باشد، شراب انگوری تیره رنگ، ماده علتی که بسبب آن چشم نابینا گردد، کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید، آب بسیار آب عظیم، طوفان، طوفان نوح، آفت مکروه مرگ، مداد دوده مرکب زگالاب نقس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سیاه
تصویر آب سیاه
((بِ))
نوعی بیماری چشمی که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، حادثه، مداد، مرکب، آبی که تیره و رنگ آن تیره باشد
فرهنگ فارسی معین
دیدن آب دریا فراخی روزی بودو اگر بیند که از دریا آب خوشگوار همی خورد، دلیل کند که به قدر آن، از پادشاه مال و نعمت یابد و اگر بیند که جمله آب دریا را بخورد، دلیل کند که پادشاهی همه جهان را بگیرد. و بعضی گویند که به قدر آن که از آب دریا خورده بود وی را بزرگی و مال و نعمت حاصل شود، جون آب روشن و صافی بود. یوسف نبی (ع)
اگر بیند که آب صافی در پیاله، مانند سگی خورد دلیل کند که زندگانی به عیش و عشرت گذراند، اما کاری کند که بلا و فتنه بدو رسد، که مال جمع را اندک اندک به مردمان بخشد و به خیرات خرج کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب